۱۹ بهمن سال ۹۱ صبح ساعت ۸ صبح، اومدم دفتر یه سری برنامه‌ریزی رو باید برات میاوردم پرسیدی با چی اومدم گفتم با تاکسی داشتی کاغذهایی که جلوت گذاشته بودم رو نگاه می‌کردی سرت رو آوردی بالا گفتی مگه بابات نبود؟ پنجشنبه‌ها عادت کرده بودی به دیدن بابام دمه در گفتم نه، رفتن بهشت‌زهرا گفتی چرا؟ گفتم سال بابا‌بزرگمه و همون موقع اشکم ریخت لابه‌لای حرفایی که بهم زدی، بهم گفتی یه چیزی رو هیچ‌وقت یادت نرهگفتی ,گفتم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته اجناس فوق العاده بهمن کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. dragon family internetads اشپزی آموزشگاه مداحی انوارالثقلین گیگا پیپرز- دانلود رایگان مقاله-اکانت دانشگاهی-یوزر و پسورد دانشگاهی فانیکس | سایت سرگرمی - تفریحی - آموزشی